انتگرالوبلاگ نامه يك عدد پشت كنكوري |
امشب با چند تا از دوستام كه امير و حسن باشن رفتيم بيرون كه هم بريم نمايشگاه كتاب و هم بريم يه كاپوچينو تو اين هواي سرد (اين جور كه ياهو نوشته امروز 5 درجه بوده) بخوريم! البته نمايشگاه رو واسه آب و هوا رفتيم ولي خيلي سرد بود(فكر كنم -25 زير صفر) البته اين امير يكمي.....
بعد از نمايشگاه زديم بيرون و با يك رانندگي ديوانه وار اومديم كافه تريا جادو! ولي قبلش يكمي پياده راه رفتيم تا حسابي سردمون بشه! خلاصه ما اين همه زور زديم ولي متاسفانه ضد حال خورديم نداشت! بعدش مجبور شديم كه من قهوه فرانسه بگم و اون دو تا يكيشون شيرقهبه! و اون يكي شير كاكائو! جالب اين بود كه امشب تا تونستم چيپس خوردم آخه من كشته مرده چيپس هستم! علما ميگن سرطان زا هست(الله اعلم) خلاصه امشب يه استراحت اساسي كرديم! از فردا ديگه شروع كنيم جدي درس بخونيم! پدر اينترنت رو هم در اوردم! كلي آنلاين بودم! يه چيز جالب كه همه وبلاگرها دارن تعطيل ميكنن! نميدونم چرا؟ ولي خيلي ها تعطيل كردن. علتش چيه باز هم الله اعلم بخصوص چند تا از اينا پاتوق من بودن! الان هم دارم با ميرزا نويد خان انظباتي مي چتم ! راستي يه كار بزرگي رو شروع كردم كه اگر تونستم تموم كنم اينجا مينويسمش! ديگه برم بخوابم.
عجب حالمون رو گرفتا! قلم چي رو ميگم! عجب امتحاني بود! حالا سخت بودنش به كنار وقت كم همه يه مشكل ديگه! اخه ميگن ما اين جا وقت كم ميديم(واسه هر تست اختصاصي 1 دقيقه) كه سرعت عملتون بالا بره! ولي خوب نمره ها خراب ميشه! اما جدا سرعت من يكي نسبت به سال پيش خيلي بهتر شده و وقتي تستها رو تو وقت استاندارد ميزنم وقت اصافي ميارم!
بعدش هم اين كه از امروز دلم ميخواد بدونم چند نفر وبلاگ من فلك زده رو ميخونن واسه همين يه كنتور گذاشتم!
باز اومدم پاي اين لعنتي نشستم! مثلا امروز به خودم گفته بودم كامپيوتر بي كامپيوتر! و فقط درس! نشد ديگه باز اومدم! ولي چند باري شده كه مقاومت كردم و پاش نيامدم! نميدونم من اينجوريم يا همه اينجورين! روزايي كه ميام پاي كامپيوتر اگه اون روز 20 ساعت هم درس بخونم بهم نمي چسبه! ولي اگه يه روزي پاي اين لعنتي(به قول مامانم منقل) نيام و فقط نيم ساعت درس بخونم فكر ميكنم ديگه شاخ غول شكوندم!
از وقتي هم كه با ابزارهاي فارسي آشنا شدم ديگه آرامش فكري ندارم!
امروز سوار اتوبوس شدم حدود ساعت 10 صبح بود كمي خلوت شده بود سوار كه شدم . يك شعر جالب ديدم گويا اون پسري كه اينو نوشته بود واسه معشوقه اش بوده. شعر اين بود: × در مرداب عشقت قورباغه صيد ميكنم × من كه خيلي خنديدم بفيه رو نميدونم! آخه اولش خيلي رومانتيك هست!
خوب حالا كه من وبلاگ نويسي رو شروع كردم شايد ديگه وبلاگ نويسي يه كمي از رونق افتاده بيشه و مثله اون اوايل داغ نباشه ولي كلا براي من مهم نيس چند نفر وبلاگ من رو ميخونن و فقط ميخواهم كه اتفاقاتي رو كه تو اين يك سال پشت كنكور واسم مي افته رو يك جا يادداشت كنم و براي هميشه نگه بدارمشون! شايد در آينده به دردم بخوره.
در كل شريط بدي هست پشت كنكور موندن حداقل واسه من كه از توقف و متوقف بودن بدم مياد! البته اتفاقات خوب هم هست امروز تصميم گرفتم كه همه چيز رو اينجا نگه دارم. |
|